وقتی که بیایی...
بهار در دستهای توست
و آسمان زمزمه عشق بر لب دارد
دل تا بلندای مناره های محبت
همچون کبوتری سپید
بال می گشاید
فضای آسمان لطیف
و من پر از نوای با تو بودن
انگار نگاه نرگس و یاس جور دیگری ست
بلبل ترانه هستی می سراید
دیگر زمین به خود نمی لرزد
و هق هق شانه هایش
خانه های آجری را نمی لرزاند
با تو انگار جهان
رنگ می بازد از سکوت سرد خستگی
و تبسمت
بهار را به ارمغان می آورد
و تپش قلب ستاره ها
به یاد توست
من پشت پنجره زمان ایستاده ام
و خیره ام به جاده که شاید
چشمهایم با اولین نگاه
آسمانی شود
و قلبم بهاری و سبز
با هر تپش
آمدن تو را به نظاره می نشیند
و من میدانم که بهار در دستهای توست...