آسمان آنجا میان خاکها ست سرزمین سینه و سر چاکهاست آسمان اینجا مه آلود است آه سینه در اینجا پر از دود است آه کاش یک شب آسمان آبی شود آسمان چشم مهتابی شود کاش می شد لحظه ها می شدند اشکهایم پر تلاطم میشدند کاش می شد سینه ها را پاک کرد سجده های عاشقی بر خاک کرد کاش می شد با خدا خلوت کنی از غم واز سوز دل صحبت کنی عشق آنجا معنی پرواز داشت هر قدم یک بقچه سر و راز داشت مانده اینک زان همه اسرار و راز مهر و تسبیح و پلاک و جانماز هر نماز آنجا هزاران رکعت است هر قدم با عاشقی هم بیعت است مانده دردل یک بغل حرف وحدیث دل شده با حسرت جبهه انیس بی رمق بنشسته ام برخاکها در سرم سودای آن سر چاکها زیر لب گفتم به خود ای بینوا کرده ای د ق در هوای کربلا کربلا رفتن به خون دارد نیاز پر کشیدن ها جنون دارد نیاز